چند روزیست اکثر نقاط کشور طراوتی دل انگیز یافته به لطف توجه الاهی و لطافت باران رحمت و من و یکی از رفقا زیر باران و بدون چتر بنا به توصیه سهراب شعر فارسی «زیر باران باید رفت» فکر کردیم که ما هم آدم های لطیفی مثل سهراب هستیم. اما چند دقیقه بعد گفتیم: چه کاریه، احتمالاً سهراب بنده خدا هم رفتن زیر بارون شدید رو نگفته، از این بارون ریزا که تو پاییز بری داخل پارکی، بوستانی و از این قبیل جاها قدمی بزنی و ادای عاشقا رو دربیاری و به صدای خش خش برگ ها زیر پات توجه فلسفی!! ببخشید توجه عرفانی بکنی، مورد توجه ایشان بوده وگرنه هیچ کس توصیه نمی کند با این شدت بارش و آبگرفتگی خیابون ها و ترافیک و تاکسی های دربستی سوار کن... زیر باران بروی، تو همین فکرا بودم که رفیق گفت؛ چند تا نکته تو بارون هست که اگر حواسمون بهش باشه، چیزهای خوبی گیرمون میاد، گفتم مثلاً چی؟
گفت: اولاً؛ هر جا رحمت خدا جاری بشه لطافت می یاره و پاکی، ببین دل ما چقدر داغون که این همه خدا به ما لطف می کنه اما باز هم مشکل این دل فلان فلان شده حل نمیشه.
دوماً؛ اگر کسی که ما به او لطفی کرده ایم اون هم نه یک بار بلکه چندین بار و اون آدم به ما کم لطفی کنه، دیگه باهاش کاری نداریم و دورش رو یک خط قرمز پررنگ می کشیم و می گیم تو را به خوش و ما را به سلامت. اما این همه لطف خدا رو فراموش می کنیم و باز هم نافرمانی می کنیم و حواسمون نیست که دارن می بیننمون، جداً به قول معینی کرمانشاهی «عجب صبری خدا دارد، اگر من جای او بودم...».
سوماً؛ اگر یک کم از سبزه ها یاد بگیریم که با ریزش بارون روی سرشون، حرکت می کنن و می شکفن و رو به بالا و جذب نور خورشید میرن، ما هم با این همه لطف خدا تکونی بخوریم و رو به کسب نورانیت جان و دلمون که در سایه اطاعت از فرامین حضرت دوست هست حرکت کنیم، چقدر خوب میشه.
با حرف های رفیق یکدفعه نمی دونم چی شد زمزمه کردم شعر گلچین رو اما با کمی تغییر:
باز باران با ترانه - لطف محبوب یگانه - می خورد بر بام خانه - با تلنگرهای ممتد - بر دل و جان مشفقانه - یادم آرد لطف رحمان – خجلتم از ضعف ایمان
گفتم بابا شعر بنده خدا رو خراب نکن، یک کلام. بگو خدایا شکرت، خلاص.