در این مقال به چگونگی برخورد پیامبر اسلام(ص) با وحشی، قاتل حضرت حمزه میپردازیم، آنگاه که پیامبر به وحشی فرمود: خودت را از نظرم دور بدار.
برای روشن شدن دلیل این سخن (خودت را از نظرم دور بدار) پیامبر اکرم(ص) در برخورد با وحشی، قاتل جناب حمزه، ضروری است نخست نگاهی هرچند فشرده به شخصیت وحشی و جنایتی که وی مرتکب شد داشته باشیم، آنگاه به تحلیل و بررسی اصل سخن بپردازیم.
وحشی کسی بود که وحشیانهترین برخورد را با جنازه عموی پیامبر اسلام (ص) داشت. وی که به دستور همسر ابوسفیان مأموریت کشتن عموی پیامبر را داشت، میتوانست در آن صحنۀ نبرد(جنگ احد) با کشتن حمزه به مأموریتش خاتمه دهد، و تا اینجا -اگرچه در لشکر کفر و در مقابل سپاه اسلام میجنگید- کار وی قابل اغماض و چشم پوشی است؛ زیرا که اقتضای جنگ و نبرد کشتن و زخمی نمودن است، اما وحشی، وحشیانهترین عمل ممکن را نسبت به جنازه بر زمین افتاده یک انسان در صحنه نبرد انجام داد. وی علاوه بر پاره کردن بدن حمزه به دستور همسر ابوسفیان، جگر وی را در آورد.[1] طبیعی است که پیامبر اکرم (ص) با مشاهده این وضعیت دلش میشکند و ناراحت میشود. و این نه به دلیل خویشاوندی میان او و حمزه بوده، بلکه به جهت خدمات درخشانش در حمایت از اسلام و از رسول خدا در مقابل حق ستیزان بود که در این نبرد رسول خدا یکی از فرماندهان رشید و با وفایش را از دست داد. بدیهی است که با مشاهده حمزه در چنین وضعیتی حزن و اندوهش دو چندان خواهد شد.
همانگونه که میدانیم، عفو و گذشت یکی از سفارشات مکتب حیات بخش اسلام است که رسولش منادی این ارزش اخلاقی و خود در عمل بدان پایبند بوده. این صفت و ارزش اخلاقی در مورد مردم عادی در همه جای دنیا و در تمام زمانها کاری شایسته و قابل تحسین است، اما در مورد افراد جانی و درنده خو، به نظر میرسد چندان پسندیده نباشد؛ چرا که ممکن است چنین افرادی در هر لحظه و در هر جا برای مردم جامعه مایۀ تهدید و هراس باشند؛ از همین رو است که پیامبر (ص) دستور قتل وحشى را صادر فرموده بودند. و مسلمانان نیز سخت به دنبال اجرای آن بودند که وحشى به طائف گریخت و ساکن آنجا شد. منتها پس از مدتی، هنگامی که نمایندگان مردم طائف به حضور پیامبر (ص) آمدند، او هم همراه ایشان آمد و به حضور رسول خدا (ص) رسید، شهادتین گفت و اسلام آورد. رسول خدا (ص) از او پرسید: تو وحشى هستى؟ گفت: آرى. فرمود: فرمود عمویم حمزه را چگونه كشتی؟ او جریان كشتن حضرت حمزه را از آغاز تا انجام شرح داد. پیامبر گریست و قطرات اشك از سیمای نورانیش سرازیر شد، در عین حال وحشی مشمول عفو پیامبر قرار گرفت و آزاد شد، اما حضرتش فرمود: خودت را از نظرم دور بدار. وحشى مىگوید: از آن پس هر گاه پیامبر (ص) را مىدیدم خودم را از او مخفی میکردم.[2]
این سخن پیامبر خطاب به وحشی میتواند از چند زاویه مورد توجه باشد:
1. عدهای معتقدند که اسلام آوردن وحشی تظاهر به اسلام بود، برای در امان ماندن از مرگ. از این رو چون به ظاهر اسلام آورد و ایمانش واقعی نبود پیامبر اینگونه فرمود.[3] روشن است با توجه به روایتی که در ذیل آیه 106 سوره توبه در باره «مرجون لامر الله»[4] آمده، این نظر نمیتواند مورد قبول واقع شود.
2. همچنین میتواند چنین توجیه داشته باشد که هر انسانی در هر مرتبه از کمال معنوی باشد، دارای عواطف انسانی است و طبیعی است که پیامبر اسلام نیز از این قاعده اسثتنا نخواهد بود؛ از این رو، بدون اینکه او را از حضور در جامعه منع کند، فرمود در جلو چشمانم ظاهر نشو که با هر بار دیدنت به یاد آن جنایت بزرگ افتاده و قلبم جریحه دار خواهد شد. اگر غیر از این بود، دستور به اخراج و تبعید وی میداد، در حالی که چنین نکرد، و این خود بهترین شیوه گذشت است.
3. تفسیر رحمانیتر این سخن آن است که پیامبر خواست با این سخن، وحشی از خجالت و شرمندگی در امان باشد؛ چراکه هر وقت چشمش به چشمان مبارک پیامبر رحمت میافتاد، از جنایتی که در حق آنحضرت مرتکب شد، احساس شرم و خجالت میکرد. معنای سخن رسول خدا این است که برو و به زندگی عادی خویش بپرداز و در صدد جبران گذشته باش.
گفتنی است؛ این توجیه نمونههایی نیز در تاریخ دارد، آنجا که
یسع بن حمزه میگوید؛ در مجلس امام رضا (ع) بودم؛ با هم صحبت میكردیم؛ عده زیادى نیز در خدمتش بودند كه از مسائل حلال و حرام میپرسیدند؛ در این هنگام مردى بلند قد و گندم گون وارد شد، گفت ای پسر رسول خدا سلام علیكم، من مردى از دوستان و ارادت مندان شما هستم، از مكه مىآیم، پول خود را گم كردم و آنقدر كه مرا به وطنم برساند ندارم، اگر صلاح بدانید به من كمک فرمایید تا به شهر خود برسم، در آنجا من داراى ثروتم و خدا مرا از نعمت خویش بهرهمند كرد، وقتى به شهر خود رسیدم آنچه به من عنایت كردهاى از طرف شما صدقه میدهم، من خود نمیتوانم از صدقه استفاده كنم. امام فرمود خدا رحمتت كند بنشین، حضرت شروع كرد با مردم به صحبت كردن تا همه متفرق شدند، آن مرد با سلیمان جعفرى و خثیمه و من باقى ماندیم. امام فرمود اجازه می دهید من وارد اندرون شوم. سلیمان عرض كرد خدا شما را موفق كند. امام (ع) وارد اطاق شد و لحظه ای در آن جا بود، بعد در را باز كرد و همان پشت در ایستاد دست خود را خارج نمود، از بالاى در فرمود خراسانى كجا است؟
عرض كرد من این جا هستم، فرمود این دویست دینار را بگیر و از آن براى مخارج خویش استفاده كن و به آن تبرک جو، نمی خواهد از طرف من صدقه بدهى، برو كه مرا نبینى و من ترا نبینم. آن مرد خارج شد، سلیمان عرض كرد خیلى به او لطف كردید و مورد شفقت خویش قرارش دادید؛ چرا صورت خود را از او پوشاندى، فرمود ترسیدم خوارى سؤال را در چهرهاش مشاهده كنم. كسى كه كار بد را شیوع دهد خوار است و هر كه پنهان نماید خدایش او را مى آمرزد.[5]
بنابر این، با توجه به مطالب بیان شده، برخورد پیامبر اسلام (ص) با وحشی تعامل رحمانی است، با هر رویکردی که به این موضوع نگاه کنیم!
[1]. شیخ مفید، الارشاد فی معرفي حجج الله علی العباد، ج 1، ص 83، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413ق؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج 1، ص 180، اسلامیه، تهران، چاپ سوم، 1390ق؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 322، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، 1417ق؛ استر آبادی، احمد بن یحیی، آثار احمدی(تاریخ زندگانی پیامبر اسلام و ائمه اطهار)، ص 172، 173، میراث مکتوب، تهران، چاپ اول، 1374ش؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ، 20، ص 55، نشر اسلامیه، تهران، بی تا.
[2]. ر. ک: ابن اثیر، أسد الغابة، ج 4، ص 663، دار الفكر، بیروت، 1409ق؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازى، ترجمه، مهدوى دامغانى، محمود، ص 661، مركز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ دوم، 1369ش؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 251، دارالصادر، بیروت، 1385ش.
[3]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسير القمي، ج1، ص: 30، دار الکتاب، قم، 1367ش.
[5]. كلينى، كافي، ج 4، ص 23-24، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365 ش؛ مجلسی، محمد باقر، زندگانى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام، (ترجمه بحار الأنوار، ج 49)، خسروى، موسى، ص 92، اسلامیه، تهران، 1380ش.